آنچه در زیر از نظر می گذرانید متن کامل مناظره آقایان محسن غرویان و مهدی نصیری است که قبلا چکیده ای از آن منتشر شد.

مجری: در سنت عرفان اسلامی ادعا این است که عرفان برآمده از قرآن و روایات  است و دقیقا مقابل این نظر عده ای بر این عقیده  هستند که عرفان در تضاد با قرآن و روایات است.برای اطلاع بیشتر از این تقابل با ما باشید. ما در خدمت دو استاد بزرگوار هستیم از دو موضع متفاوت . اما این تکته را بگویم که این دو بزرگوار هر دو از قم با همدیگر داخل یک ماشین به اینجا آمدند. امیدواریم این با هم آمدن تأثیری در به اصطلاح سلب این تقابل و گفتگوی موثر نداشته باشد . جناب آیت الله غرویان . جناب استاد خدمت شما سلام عرض می کنم . به برنامه خوش آمدید . اگر صحبتی با بینندگان دارید بفرمایید .
 

غرویان: بسم الله الرحمن الرحیم . سلام عرض می کنم خدمت جنابعالی و بینندگان عزیز این برنامه. در خدمت شما هستم .
مجری: و جناب آقای مهدی نصیری نویسنده و پژوهشگر. جناب آقای نصیری سلام عرض می کنم خدمت شما . به برنامه خوش آمدید .
نصیری : بسم الله الرحمن الرحیم. من هم سلام عرض می کنم خدمت بینندگان عزیز . امیدوارم که بحث خوبی داشته باشیم و به گونه ای باشد که دوباره به اتفاق حاج آقا با همدیگر به قم برگردیم!
مجری: جناب آقای نصیری به عقیده شما دین سه تا حجاب دارد: حجاب مدرنیته، حجاب فلسفه و حجاب عرفان ، و اساسا شما نشریه سمات را برای این راه اندازی کردید که این سه حجاب را از چهره دین بزدایید. حال پرسش این است که اگر این حرف شما و رویکرد شما را جدی بگیریم ، همه عرفای مسلمان ما و فیلسوفان مسلمان ما، این ها عالمانی بودند که غالبا مجتهد در دین بودند و فقیه و بسیار متشرع بودند؛ اگر نکته و رویکرد شما جدی گرفته شود ، آیا این به این معنا نیست که این بزرگواران و عالمان دین و مجتهدان دین به نظر شما دیگر کشف حجاب از دین نکردند بلکه حجابی بر حجاب های دین افزودند.
نصیری:با توجه به فرصت محدودی که داریم من  اجازه می خواهم که از خیلی از مقدمات بزنم و وارد متن بحث شویم. عرض بنده اینست که جریان فلسفه و عرفان مصطلح یا تصوف در تاریخ تشیع استثناء بوده و قاعده نبوده؛یعنی در دو مقطع تاریخی یکی در دوران صفویه با ظهور ملاصدرا و میرداماد و یکی هم ظرف چند دهه اخیر و  پنجاه  شصت سال اخیر این جریان در واقع در تشیع رونقی پیدا کرده.من حالا بدون اینکه خواسته باشم مقدمه چینی کنم  فهرست وار به تعارضاتی که بین عرفان مصطلح یا تصوف با مبانی قرآن و عترت وجود دارد اشاره میکنم که ان شاء الله در فرصتهای بعدی میتوانیم بسطش بدهیم. اولا ببینید سردمداران و بنیان گزاران عرفان مصطلح و تصوف رودرروی اهل بیت علیهم السلام بودند؛ حسن بصری و سفیان ثوری که در کتب عرفانی به شدت از این ها تجلیل میشود (در تذکرة الاولیای عطار)حسن بصری  با امیرالمومنین علیه السلام مواجهه ای دارد که حضرت او را سامری این امت می خوانند که حضرت فرمودند : سامری می گفت :لا مساس یعنی کسی مرا لمس نکند و به من دست نزند و تو خواهی گفت: لا قتال. سفیان ثوری در زمان امام صادق علیه السلام با آن امام،مواجهه و نوعی مناظره دارد وبه لباس مرتبی که حضرت پوشیده بودند، اعتراض می کند که شما از سنت نبوی خارج شده اید.
نکته دوم اینکه این عرفان عقل گریز و خیلی جاها عقل ستیز است . مولوی می گوید :پای استدلالیان چوبین بود. .شما ببینید جنون و مستی  در عرفان  و تصوف  بسیار پرطنین است در حالیکه بالاترین ستایش ها در قرآن و عترت از عقل شده است . قرآن می فرماید : «و یجعل الرجس علی الدین لا یعقلون» . ما هیچ دلیلی برای  عقل ستیزی و تحقیر عقل در مبانی قرآن و عترت نداریم. عرفا بحث بسیار مفصلی دارند تحت عنوان" تقابل عقل و عشق" که هیچ مبنا و استنادی ما برای این تقابل در آموزه های دینی نداریم . اصلا به یک اعتبار میشود گفت که عرفان مصطلح و تصوف، مذهب عشق است که خودشان  گفته اند : مذهب عاشق ز مذهبها جداست ... . ما یکجا می گوییم  مذهب تشیع و یکجا هم گفته میشود مذهب عشق . اصلا در قرآن واژه عشق به کار نرفته . در کل روایات ما  دو سه مورد داریم که واژه عشق به طور مثبت به کار رفته . عموما تلقی منفی نسبت به واژه عشق بوده که بحثش مفصل است و من الان نمی توانم وارد شوم که چرا این قصه اتفاق افتادهدر حالیکه  اساسا عرفان و تصوف مذهب عشق است و شما دو ترمینولوژی کاملا متفاوت بین مبانی قرآن و عترت و مبانی عرفان وتصوف حس می کنید .
مجری:ببخشید آیا عارفان ما که مجتهد و فقیه هم بودند این تعارض بین مبانی را درنیافته بودند؟
نصیری: من فکر میکنم این سوال خیلی خارج از بحث است.اول بگذارید مبانی عرفان روشن شود، بعد برویم ببینیم که این مجتهدان که  بوده اند و تعدادشان چقدر بوده است . ما بحث اشخاص نداریم؛ مبانی را توضیح می دهیم تا بعد ببینیم موضع  اشخاص چه بوده است.یکی ازپایه ای ترین و اساسی ترین مطالبی که در اعتقادات عرفای ما  است بحث"وحدت وجود"است که وجودی در عالم جز وجود خدا نیست:
کل ما فی الکون وهم او خیال
او عکوس فی المرایا او ظلال
و این عقیده در تقابل اساسی است با توحیدی که قرآن و اهل بیت ارائه می دهند . مولوی می گوید:
 آنانکه طلب کار خدایید ، خدایید
 حاجت به طلب نیست شمایید شمایید
یا شبستری می گوید:
حلول و اتحاد اینجا محال است
که در وحدت دویی عین ضلال است
 و حال آنکه وقتی شما به قرآن واهل بیت علیهم السلام مراجعه می کنید  فریاد رسای قرآن وعترت در  توحید این است که وجود خالق مباین با وجود مخلوق است و این ها دو سنخ وجودند. (روایات می گویند:)
کل ما فی الخلق لا یوجد فی خالقه.
ان الله خلو من خلقه و خلقه خلو منه.
 از جمله نتایج عجیب و غریب فراوان وحدت وجود که وقت طرح آن نیست، تایید بت پرستی است. شبستری میگوید:
 مسلمان گر بدانستی که بت چیست
بدانستی که دین در بت پرستی است
(یعنی) بت هم خداست.
عرفا و صوفیه غلیظ ترین نوع پلورالیزم را باور دارند . بعد از انقلاب اسلامی، پولورالیزم دست آویز بسیاری از روشنفکران غرب گرا بود که ما حق مطلق نداریم و جریانی و کسی نمی تواند مدعی حقانیت باشد. اما شما می بینید غلیظ ترین آن در عرفان وجود دارد. ابن عربی می گوید:
 عقد الخلائق فی الاله عقائدا
و انا اعتقدت جمیع ما عقدوا
 می گوید: هر گروهی از مردم درباره خدا عقیده ای دارند.یکی بت پرست است؛ یکی آفتاب پرست است؛ یکی گوساله پرست است؛ یکی هم خداپرست است. من معتقدم همه اینها درست میگویند. خب نسبت این اعتقادات با مبانی و آموزه های  دینی چیست؟ ما صراطهای مستقیم که شما می دانید  بعضی از روشنفکران ما مطرح کرده اند نداریم.غلیظ تر از  صراطهای مستقیم، در عرفان و تصوف مطرح است.
. عرفا و متصوفه بسیارشان عقیده به جبر دارند. (شبستری می گوید:)
 هرآن کس را که مذهب غیر جبر است
 نبی فرمود کاو مانند گبر است
حال آنکه براساس مبانی قرآن و اهل بیت علیهم السلام "لا جبر و لا تفویض بل امر بین الامرین". مولوی با همین مبانی جبرگرایی ابن ملجم را تبرئه میکند و از زبان امیرالمومنین علیه السلام خطاب به ابن ملجم در شعری میگوید: من با تو حرفی ندارم و تو آلت حق بودی و دست خدا ازآستین تو بیرون آمد و شمشیر بر فرق من زده شد ! این چه نسبتی با آموزه های ما دارد؟
 
 
مجری: جناب آقای غرویان ما می خواهیم نظر گاه شما را در باره صحبت های آقای نصیری بدانیم .
غرویان: بسم الله الرحمن الرحیم. با صرف نظر از مقدمات بحث من یکی دو نکته را عرض میکنم. عذر خواهی می کنم از اینکه مقداری باید  شفاف صحبت کنیم؛ می خواهم بدانم آیا جناب آقای نصیری از جانب اهل بیت یک وکالت نامه ای دارند که هر مطلبی که بیان می کنند میگویند مکتب اهل بیت است ؛ این قرآن و عترت است .چه کسی این نمایندگی را به ایشان داده که به این قاطعیت  هرچه میگویند، میگویند اینمکتب قرآن و عترت است . این سوال اول من که باید تبیین کنند. بنده قبول ندارم که ایشان با این قاطعیت ادعا میکنند که هر چه من می گویم مکتب قرآن وعترت است. نه این تفسیر ایشان از قرآن و روایات عترت است در مقابل تفسیرهای دیگری که وجود دارد.
نکته دیگر اینست که ایشان  فرمودند باید بحث علمی کنیم و کاری به اشخاص نداریم اما خودشان از ابتدا رفتند سراغ سفیان ثوری و امثال اینها. یعنی سریع بحث را بردند روی اشخاصی که مساله دارند. این روش بحث علمی نیست. در بحث علمی کاری به اشخاص نداریم؛ بلکه باید روی منطق و استدلال خود حرف بزنیم. نکته دیگر اینکه ایشان فرمودند مساله عرفان و تصوف یک جریان استثنایی در تشیع است، این نگاه خاص ایشان است . بنده مبدأ و منشأفلسفه و عرفان اسلامی را خود کلمات قرآن وعترت و بیانات دینی و متن شریعت می دانم و بسیاری از فلاسفه و عرفای ما هم عقیده شان همین است . لذا به این شکل نمی توان بحث علمی خوبی داشته باشیم. تاریخ عرفاء غیر از عرفان است و ما اینجا بحث عرفان داریم نه بحث تاریخ عارفان و متصوفه که مثلا فلان عارف چه گفته است و ... .ما باید خودمان صاحب نظرانه وارد شویم و دیدگاه و استدلال خودمان را بیاوریم و الا اگر اشعاری از زید و عمرو بخوانیم و بعد هم تفسیر کنیم که این ها کفر و ارتداد است، خوب تفسیر مقابلش هم هست.بنا براین من تقاضا میکنم بحث کاملا مبنایی و بر اساس استدلال و برهان  باشد. عرفان و تصوف هم یکی نیست که ایشان کنار هم می آورند . بله یک سری کارهایی و دکان بازی هایی هم در طول تاریخ تصوف داریم که عده ای از متصوفه دکان باز می کرده اند و  مرید جمع می کرده اند و حرفهایی می زدند. اینها را  نمیشود ذیل عرفان اسلامی مورد نقد قرار داد. این ها هر کدام بسط دارد ولی من برای استفاده از وقت سعی می کنم فقط اشاره کنم.باز هم این را تکرار می کنم  که قرآن و عترت پیش چه کسی است؟ آیا فقط پیش جناب آقای نصیری است؟ بنده هم نمی توانم ادعا کنم قرآن و عترت  فقط پیش من است .
 اما حرف من اینست که وقتی صحبت میکنیم نگوییم قرآن و عترت این را میگوید ؛ بگوییم برداشت ما از قرآن و عترت اینست . خوب اما مطالب علمی هم در لابه لای بحث مطرح شد که من آنها را ناشی از این میدانم که درست مورد تعمق واقع نشده ؛ اینکه ما بگوییم وجود مخلوق مباین است با وجود خدا، این تباین یعنی چه ؟ ما تشکیک را داریم در فلسفه و این که مفهوم وجود مشترک معنوی است؛ خود حقیقة الوجود مشکک است و ما به الاشتراک آن عین ما به الاختلاف آن است.
 اینها بحث هایی است که در کتب فلسفه مطرح است و من توصیه می کنم این کتابها خوانده شود و استاد دیده شود. کسانی که می خواهند وارد این بحث ها شوند و قاعده الواحد و قاعده سنخیت را  می خواهند نقد کنند اول بروند درست بفهمند اصل این قاعده چیست. وحدت وجود اول درست باید درک شود. من هم می توانم قصه هایی بگویم اما نمی خواهم قصه گویی کنم و بگویم آن شخص تفاوت بین وحدت وجود و وحدت واجب الوجود را نفهمیده بود و ملاصدرا را کنار ضریح امیرالمومنین لعن میکرد. عالمی پرسید: چرا لعنش میکنی؟ گفت: چون او قائل به وحدت واجب الوجود است. گفت تو هم باید قائل به وحدت واجب الوجود باشی من هم باید باشم و همه باید قائل به وحدت واجب الوجود باشند.گفت اسمتو چیه ؟ گفت : ملا محمود مثلا ؛ شروع کرد به لعن ملا محمود به جای لعن ملاصدرا. پس نباید قبل از فهم درست وحدت وجود و رابطه سنخیت و رابطه علت و معلول، شروع کنیم به نقد کردن و بگوییم اینها با مکتب اهل بیت ناسازگارند. اصلا شما از کجا ادعا میکنید که می توانید این مطالب را درست تقریر کنید؟ من در بسیاری از این  برخوردها می بینم طرفی که دارد اشکال میکند اصلا نفهمیده است. به بعضی از این آقایان میگوییم برو درس بخوان و استاد ببین و کتاب ببین ؛ این طور که نمیشود بحث علمی کرد. راجع به تایید بت پرستی هم من این حرف را دارم این چه تفسیری و چه تقریری است که اینها تایید بت پرستی است ؟اینها  هم تحلیل های عمیق علمی دارد.
 

مجری: جناب آقای نصیری صحبتهای آقای غرویان را شنیدیم دوست داریم نظرات شما را هم بدانیم .
نصیری: حاج آقا فرمودند: از کجا من ثابت کردم که سخنگوی قرآن و عترتم ؟ معلوم است که قصه این نیست و خیلی روشن است؛ هر یک از ما با یک مبادی و مبانی و متدهایی به قرآن و عترت رجوع میکنیم و میگوییم فهم ما از قرآن و عترت اینست ؛ البته ایشان می توانند بگویند فهم من چیز دیگری است. بعد باید بحث شود که کدام فهم درست است .
مجری: بعدا اگر این را بپذیریم به عنوان یک مکتب بشری کنار سایر مکتب ها قرار نمی گیریم؟
نصیری: نه آن قوانین خاص خودش را دارد . اگر منظور ایشان اینست که ما در برخورد با قرآن و روایات و در فهم قرآن و عترت  با یک نوع نسبیت و پلورالیزم مواجهیم، ما قائل به این نیستیم .
غرویان:همین است دیگر ؛ اگر شما یک تفسیر دارید ما هم یک تفسیر، باید نوعی پلورالیزم را بپذیریم.
نصیری: نه این طور نیست . فهم قرآن و عترت متد دارد ، اصول و مبانی دارد و الا دچار پلورالیزم میشوید که اصلا از چه حقیقتی دفاع میکنید؟ از چه تشیعی به عنوان حق دفاع می کنید؟
مجری: پس شما باید بگویید مطمئنا برداشت من دقیقا همان برداشتی است که  نظر اهل بیت بوده . آقای غرویان می گویند شما نمی توانید چنین ادعایی بکنید .
نصیری: بله با یک اطمینانی میگویم که البته در آن احتمال اشتباه هم وجود دارد.مساله روشن است اجازه بدهید وارد بحث بشویم. فرمودند : بعضی ها نفهمیدند ! من حقیقتا انتظار نداشتم این طور وارد بحث بشوند ؛ چون درست در نقطه مقابل هم اتفاقا  یک ادعا اینست که بسیاری از آقایان وحدت وجود را نفهمیده اند؛ مگر می شود یک متدین وحدت وجود را به خوبی بفهمد و قائل به آن باشد؟ به این معنا که وجودی جز وجود خدا در عالم نیست و خداوند آن وجود نامتناهی است که عالم را پر کرده و جایی برای وجود غیر باقی نگذاشته است! اگر این است پس بهشت و جهنم چه مفهومی دارد و شیطان و غیر شیطان چه تفاوتی دارند؟ تفاوت خالق و مخلوق چیست؟
فرمودند: مباین یعنی چه؟ امام معصوم فرمودند: لا یلیق بالذی هو خالق کل شیئ الا ان یکون مبائنا لکل شیئ . شما از ما نخواهید در فرصت چند دقیقه ادله این مساله را بگوییم ، اما آنچه ما در نگاه اولیه با مراجعه به آیات و روایات می یابیم این است که بین خالق و مخلوق بینونت است نه وحدت خالق و مخلوق ؛ نه اینکه ما در واقع جز خالق نداریم.
مجری: آقای امینی نژاد پشت خط اند . اجازه بدهید سلامی به ایشان بکنیم . آقای امینی نژاد سلام .
امینی نژاد: سلام علیکم و رحمة الله . در خدمت شما هستم که برنامه را ادامه بدهیم .
مجری: ما بعد از صحبت های آقای نصیری موضع شما را نسبت به صحبت های آقای غرویان و آقای نصیری می شنویم .
نصیری:از جمله تعارضاتی که بین مبانی عرفان مصطلح و تصوف  با مبانی دینی وجود دارد اینست که عرفان مصطلح و تصوف معنی امامت را در تشیع وارونه کرده و  تعابیری به عنوان  "انسان کامل" و قطب و پیر  و مراد به کار می برند و خیلی روشن است  که هیچکدام از این واژه ها در مبانی دینی نیست. به طور طبیعی وقتی بخواهید تناسب بین دو طرز فکر و دو مکتب را بسنجید اولین ظهورش در اشتراک واژه ها و تعابیر و اصطلاحات است . ما هیچ جا تعبیر"انسان کامل" نداریم !  چرا این اتفاق افتاده ؟ معصوم تبدیل به انسان کامل میشود تا جا برای ولیّ تراشی باز شود! یعنی تعبیر انسان کامل را آقایان هم بر ائمه معصومین علیهم السلام اطلاق می کنند هم بر ابن عربی و بایزید اطلاق می کنند.
از دیگر نکات تعارض تأویل بی دلیل  و بی مبنا در آثار عرفان مصطلح و صوفیه است که عرض عریض و عجیب و غریبی دارد؛ اگر ما همین تأویلات را ردیف کنیم و یک به یک مراجعه کنیم ببینیم این چه نوع مواجهه ای با آیات قرآن است؟! چه نوع مواجهه با کتاب خداست؟ مثلا ببینید در قصه سامری و حضرت موسی،قرآن می فرماید :و قتی حضرت موسی از میقات برگشت با سامری دعوی و نزاع کرد که چرا وقتی من نبودم این اتفاق افتاد و بنی اسراییل گوساله پرست شدند؟ اما ابن عربی میگوید قصه اصلا این نیست ؛ موسی آمد به هارون گفت: تو چرا اجازه ندادی اینها گوساله را بپرستند و به پرستششان ادامه دهند؟ مگر نمی دانستی که گوساله هم در واقع مظهری از ذات خداست ؟
ابن عربی صریحا خلود در جهنم را انکار میکند،با وجود ده ها آیه ای که هست . این کجا به برداشتهای ما بر میگردد؟ اگر ما بیست تا سی تا آیه و ده ها روایت در موضوعی به نام خلود در جهنم داشته باشیم ، یکی آن را صریحا رد کرد و انکار کرد،به نظر من فهم آن اصلا مطلب پیچیده ای نیست.
مجری: جناب آقای امینی نژاد ما در خدمت شما هستیم .
امینی نژاد: آنچه من به واقع نگرانش بودم الان می بینم در این جلسه اتفاق افتاده . چون مباحث متعددی لیست و مطرح شده ، در حالیکه هر یک از این ها نیاز به بحث گسترده دارد و جوانب قضیه باید طرح شود. الان بحث وحدت شخصی وجود که مطرح شد کاملا برای من پیداست که  قضیه وحدت شخصی وجود برای ایشان روشن نیست؛ یعنی فکر می کنند اگر ما قائل شدیم یک وجود سرتاسر نظام هستی ما را فرا گرفته این به معنای انکار واقعی و نفس الامری بودن کثرات است. تمام هنر عرفان اینست که در کنار این بی نهایتی خدای متعال که جزء مسلمات قرآن و شریعت و مکتب اهل بیت است، در کنار بی نهایت بودن حضرت حق از نظر وجدانی، این کثرات هم تثبیت شود. بینونت بین حق و خلق بینونت صفتی است چنانچه در روایت امیر مومنان علیه السلام آمده نه بینونت عزلی ؛ دو متن متباین نیست / ما این همه آیات به نحو صریح در این بخش داریم: هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن . اینما تولوا فثم وجه الله. این ها آیات است در کنارش این همه روایات اهل بیت وجود دارد. در روایت از امام صادق علیه السلام است که فرمود: هو فی کل مکان بلا ممازجة و لا مماسة. آن نکته ای را که باید از آن پرهیز کنیم همان است که در ذهن برادر عزیزمان است که آن وحدتی که در نگاه این عزیزان هست ، عرفان آن را نمی خواهد قائل شود . اتفاقا عرفان قائل به یک نوع بینونت شدید و ظریف بین حق و خلق است ؛ منتها شأن خلق را در حد شؤون وجود باری تعالی کاسته . علمای طراز اول معارفی شیعه ما مثلا از زمانی که با تراث عرفانی محققان بزرگ مثل ابن عربی آشنا شدند ببینید برخورد این ها با این تراث عرفانی چگونه است . مثلا خواجه نصیر الدین طوسی از بزرگان معارفی شیعه است . معاصر صدر الدین قونوی شاگرد بلا فصل ابن عربی است . مراودات و مکاتبات این دو عالم و برخورد خواجه با این تراث عرفانی  و با این بزرگان به چه شکل است . بعد محصول کار خواجه دو کتاب است یکی اوصاف الاشراف که مسائل سیر وسلوک را در قالب ادبیات عرفا طرح کرده و یکی هم کتاب آغاز و انجام . آقای نصیری که بحث وحدت شخصی را این گونه تداعی می کنند شما همان اول آغاز و انجام را بینید؛ خواجه نصیر که تردیدی در صحت تدین و اسلام و تشیع او نیست در همان جمله اول وحدت شخصیه وجود را طرح میکند. معلوم می شود برداشت این عزیزان از بحث وحدت شخصیه وجود نادرست است و بحث وحدت شخصیه وجود بحثی بسیار ظریف است .
مجری: با این همه اشکالاتی که آقای نصیری بر عرفان اسلامی وارد کردند ، آیا باز ما می توانیم عرفان اسلامی را امری معتبر و برآمده از آیات و روایات بدانیم ؟
امینی نژاد: اینکه خاستگاه و بن مایه های عرفان اسلامی از کجاست می دانید که محققان حرفهای فراوانی زده اند . این بحث هایی که گاهی گفته می شود عرفان اسلامی ریشه در فرهنگ غیر بومی و غیر اسلامی دارد این حرفها الان در نزد محققانی که قابل اعتنا  می باشند قابل توجه نیست و الان نظر مسلم چه محققان طراز اول غرب و چه داخل کشور و فضاهای تحقیقی این است که فضاهای عرفانی چه در مسائل سلوکی و چه در مسائل معرفتی ریشه در آموزه های دینی دارد.حال آن بحث دیگری است که چند در صد و چه مقدار مطابقت با آموزه های دینی دارد و چه مقدار تفاوت دارد. آن بحث های تخصصی تر است.
مجری: آقای غرویانقطعا شما صحبت هایی در باره نظرات این دو بزرگوار دارید اما من بحث را طور دیگری طرح کنم؛ آقای نصیری اعتقاد به گفتمان بازگشت به مکتب اهل بیت دارند . اگر به عقب تر برگردیم و از سید حیدر آملی به عنوان یک عارف شیعی اگر نگوییم نخستین عارف شیعی ، چون بعضی خواجه نصیر را به عنوان نخستین عارف طرح می کنند ، به عنوان یک عارف شیعی برجسته  وبعد از او ملاصدرا و بعد از آن علامه حسن زاده و بعد حضرت امام و دیگران، این ها هم اتفاقا کسانی بودند که ادعای بازگشت به گفتمان اهل بیت را داشتند، گفتند مثلا ابن عربی و دیگران نرفتند سراغ روایات چون از فضای دیگری بودند ولی ما که شیعه هستیم می توانیم این عرفان را در فضای شیعی خودمان به عنوان یک عرفان شیعی مطرح بکنیم ؛ آیا این بازگشت به مکتب اهل بیت لزوما باید با  تخریب عرفان و فلسفه اسلامی همراه باشد یا بدون این مؤونه ها هم می شود این کار را کرد و تاریخ هم نشان داد این انجام شدنی است؟ 
غرویان: من بار دیگر بر این نکته تأکید میکنم که فعلا ما با عنوان مکتب اهل بیت صحبت نکنیم حرفهای خودمان را بزنیم بگوییم برداشت ها و استنباطات ما از مکتب اهل بیت اینست. اینکه آقای نصیری می فرمایند : آنچه ما می گوییم بازگشت به مکتب اهل بیت است بنده هم در مقابل میگویم اتفاقا این فاصله گرفتن از مکتب اهل بیت است . فاصله گرفتن از عرفان  امام علی علیه السلام و سید الشهدا است که فرمود : متی غبت حتی تحتاج الی دلیل یدل علیک. تفسیری که  ما در عرفان اسلامی شیعی از این جمله می کنیم  همان عرفان حقیقی است که ما از فرمایش سیدالشهدا برداشت میکنیم. اینما تولوا فثم وجه الله یا داخل فی الاشیاء لا بالممازجة و خارج عن الاشیاء لا بالمزایلة این ها تفسیر می خواهد و ما تفسیرمان این گونه است که میگوییم عرفان حقیقی در همین عبارات است وادعا میکنیم  فلسفه و عرفان اسلامی مبدأش و منشأش خود اهل بیت علیهم السلام هستند.
 

نصیری:پس جنابعالی الان از جانب قرآن و اهل بیت فرمایش می کنید و دقیقا بر گشتید به همین جا.
غرویان:عرض کردم استنباط ما این است .
نصیری: بنده هم عرضم همین است و ما حکم نمایندگی ارائه ندادیم.
غرویان: خیلی خوب احسنت . شما ابتدای بحث طوری صحبت می  کردید که مکتب قرآن و عترت این است  . بنده تذکر دادم که هر دوی ما در استنباط از مکتب  اهل بیت علیهم السلام علی السویه هستیم.ما حرفمان اینست . اینها را به پای اهل بیت نگذاریم . هر کس آمد از فلسفه گفت بگوییم این مخالف اهل بیت است . شما مگر اهل بیت هستید؟ نه کی گفته ؟ شما مگر امام صادقید شما مگر امام باقرید ؟ نه  . پس بگویید تفسیر ما از مکتب اهل بیت این است . اینکه فرمودید عرفا تعبیر انسان کامل را به جای معصوم به کار بردند، شما از کجا از انگیزه شان اطلاع دارید؟ اینها مقدمات علمی دارد . اصلا در عرفان بحث، لفظی نیست که ما بگوییم این لفظ را بگوییم یا  آن لفظ را . حقیقت عرفان اینها نیست وبه نظر من نباید مباحث را روی کلمات برد. تاریخ مفهوم خداوند در فلسفه و عرفان را بررسی کنیم عناوین زیادی داشته : خدا ، الله ، خیر اعظم ، کامل مطلق ، خیر محض اینها الفاظی است که در مورد خدا به کار رفته و ما در بحث علمی نباید  خود را گرفتار این الفاظ کنیم.همانطور که در بحث آقای امینی نژاد هم مطرح شد،  مباحث خیلی عمیق تر از آنست که ما در حد بحث لفظی طرح کنیم ؛ عرفا و فلاسفه ما توجه داشته اند که بحث وحدت وجود را که مطرح کرده اند خودشان متوجه نوع تباین و بینونتی که برقرار است بوده اند . ظل و ذی ظل تعبیر کرده اند جلوه و ذی جلوه گفته اند.
مجری: جناب آقای غرویان من الان از موضع آقای نصیری یا موضع کسی که مخالف شماست صحبت می کنم. ببینید این یک اختلاف صوری در الفاظ نیست تفاوت یک شبکه زبانی است که برآمده از یک شبکه معرفتی است و ریشه در مبنا و محتوای این علم دارد یعنی نباید این ها را تحویل یک تفاوت لفظی بدهیم .
غرویان: ببینید من می گویم  بحث را ببریم روی مبانی نه روی الفاظ. اینکه ایشان واژگان کلیدی را مطرح کردند و فرمودند لفظ انسان کامل را آورده اند که امام معصوم را بردارند، نه  به نظر من اینها چنین هدفی نداشته اند . من یک نکته اساسی دیگر عرض بکنم به نظر من  این نوع  تفکری که جناب آقای نصیری مطرح میکنند که مکتب قرآن وعترت با فلسفه و عرفان مخالف است، این خطر بزرگی برای اسلام است که الان ایشان دارند این جریان را تعقیب  میکنند. البته تازگی ندارد؛ دور کردن مکتب اهل بیت از تعقل و از عرفان و توجه عمیق، تازه نیست ؛ قرآن کریم می فرماید: لا تقف ما لیس لک به علم . دنبال چیزی که علم به آن نداری حرکت نکن . ملاصدرا و محیی الدین هم می خواهند مکتب اهل بیت را تفسیر کنند؛ ملا صدرا هم تفسیر قرآن نوشته و  شرح اصول کافی دارد؛ یعنی او هم دنبال تعمیق مکتب اهل بیت است.ما خیال نکنیم با چهارتا حرف ظاهری که ناشی از  کم عمقی در مساله است، مکتب اهل بیت را تا این حد تنزل بدهیم؛ ملاصدرا هم دنبال علم است و علم هم مراتب دارد. این که ما میگوییم : رب زدنی علما یعنی چی ؟ علم لایه های عمیق تر هم دارد و فقط آنچه شما فکر میکنی نیست .
 

نصیری: من از آخرین جمله ایشان شروع می کنم: فرمودند: شما دارید اهل بیت را از تعقل دور میکنید ! ما داریم دور میکنیم یا عرفان مصطلح دارد دور میکند ؟ چه کسی عقل را تحقیر میکند و مستی و جنون و فقدان عقل را ستایش میکند؟ چه کسی عقل را در مقابل عشق قرار میدهد و عقل را در پای عشق قربانی میکند؟ من خواهشم اینست که خیلی  بحث را پیچیده سازی و پیچیده نمایی نکنید! من که در این فرصت کوتاه نمی توانم وارد استدلال ها شوم.  طبیعی است که ما می رویم دنبال نتایج . اصلا درک وحدت وجود در نظر ما امر پیچیده ای نیست: کل ما فی الکون وهم او خیال ـ  او عکوس فی المرایا او ظلال ... که  این شعر را گفته اند و ملاصدرا به آن استناد میکند . ابن عربی میگوید : سبحان الذی اظهر الاشیاء و هو عینها و بعد قیصری در شرح آن میگوید : حتی فی صورة الحمار و الحیوان یعنی خداوند در صورت حمار و حیوان تجلی میکند . اینکه بنده بگویم: انا الحق یا لیس فی جبتی الا الله ویا اینکه بگویم : می گویند "لا تأخذه سنة و لا نوم " (ولی) من می گویم : لا تاخذنی سنة و لا نوم !!
عرض من این است کهچه نسبتی بین این گونه تعابیر و حرف زدن ها با مبانی قرآن و عترت وجود دارد ؟ ببینید دوستان بحث را بردند روی علما و اشخاص. عرض کردیم بحث را روی اشخاص نبریم . البته این گونه هم می شود  بحث کنیم ؛ بیاییم در تاریخ تشیع در یک ترازوی دو کفه، علما و فقها و متکلمین و مجتهدینی که مقابل فلسفه و عرفان و تصوف ایستاده بودند را در یک کفه و موافقین را در یک کفه دیگر بگذاریم. مطمئنا کفه مخالفین به شکل بسیار اساسی بر کفه موافقین ترجیح پیدا خواهد کرد.
فرمودند خواجه نصیر الدین طوسی. ما معتقدیم که خواجه اعتقادات واقعی و نهایی اشرا در تجرید الاعتقاد گفته و در آنجا در قامت یک متکلم ظاهر شده است نه در قامت یک فیلسوف  ؛بسیاری از مطالبش را در شرایط حاکمیت اسماعیلیه و باطنیه گفته لذا مطالبش  همراه با نوعی تقیه بوده است؛ برخی از خود فلاسفه مثل علاء الدوله سمنانی که فیلسوف بزرگی بوده و گرایش به عرفان مصطلح هم داشته به طور جدی در مقابل عقیده وحدت وجود ابن عربی می ایستد و آن را عقیده ای عجیب و غریب و غیر قابل قبول میداند؛
فرمودند: مقابله با فلسفه و تصوف خطر بزرگی برای اسلام است؛ این ها بحث های ادعایی است و ممکن است کسی ادعا بکند اگر ما برویم سراغ مبانی و آموزه هایی که خاستگاهش یونان بوده، این برای اسلام و اهل بیت خطرناک است. بعضی از بزرگان معاصر فلسفه ما اعتراف میکنند که فلسفه از یونان وارد اسلام شد و بنی امیه و بنی عباس هم به قصد اینکه در مقابل اهل بیت بایستند و بیت العترة را ببندند، بیت الحکمة را تأسیس کردند ؛ این اعتراف آقایان است منتهی حرفشان اینست که ما بعد آمدیم این  را تبدل ماهیت دادیم!
مجری: جناب آقای نصیری شما معتقدید ما عرفان برآمده از آیات و روایات داریم یا نه ؟
نصیری: بدون شک ما عرفان به معنای معرفت حقیقی  برآمده از آیات و روایات داریم و حرف ما این است که معرفت حقیقی جز در معارف وحیانی که تجلی آن در قرآن و روایات است نیست. مهم ترین مساله عرفان معرفة الله است . اهل بیت فرموده اند: اگر خداوند می خواست خود را به بندگانش می شناساند ، اما این کار را نکرد و ما اهل بیت را ابواب معرفة الله قرار داد.
غرویان: من یک سوال از جناب  آقای نصیری دارم و آن اینکه برای من این روایت را که نه حرف محی الدین است  و نه ملاصدرا و نه حرف من ؛ تفسیر  کنند: داخل فی الاشیاء ، آیا این داخل بودن حکایت از مکان برای خداوند میکند یا نه ؟ چون "فی" حرف جر است للظرفیة . شما که مدعی مکتب قرآن وعترت هستید این جمله را معنا کنید . یعنی امیرالمومنین قائلند  به اینکه اشیاء ظرفند و خدا مظروف؟ ظاهر این عبارت این است . باز برای من هو الاول و الآخر و هو الظاهر و الباطن را معنی کنید . الرحمن علی العرش استوی یعنی چه ؟ اینها که آیه قرآن است. به نظر من شما مکتب اهل بیت را به نظر خودتان  در حد همین معانی ظاهری  الفاظ  می گیرید و به کسی اجازه نمی دهید قدری عمیق تر به سراغ باطن این الفاظ برود. بنا براین باید به مبنای خود ملتزم باشید و برای خدا عرش قائل باشید. طبق وسع کرسیه السماوات و الارض برای خدا صندلی و تخت قائل باشید . مکتب اهل بیت و مکتب قرآن است و ظاهر الفاظ این هاست . چون قرآن گفته است ید الله فوق ایدیهم باید برای خدا دست قائل شوید . به محض این که گفتید نه.  ید الله معنای دیگری دارد من میگویم این فلسفه است؛ این عرفان است؛ به محض اینکه گفتید معنی ظاهری کرسی مراد نیست میگویم فیلسوفان ما هم همین را میگویند . این همه قرآن میگوید: افلا تعقلون و روایات اهل بیت  بر عقل و عقلانیت و تعقل  تأکید کردند، من میخواهم ببینم بروز ونمود  عقل در کدام یک از دانشهای اسلامی است ؟ به نظر ما بیشترین نمودش در مباحث فلسفی است . ایشان در بحث ها اشاره به خاستگاه  عرفان  اسلامی کردند که یونان است . اگر شما روی خاستگاه و ظرف مکانی بروزش تأکید دارید پس ریاضیات و هندسه را هم از اسلام بیرون کنید؛ چون طالس و فیثاغورس هم مال سرزمین های دیگری بوده اند و رابطه فیثاغورس و قاعده طالس هم غلط است و هرچه هندسه و جبر و مثلثات داریم ، چون خاستگاه آن یونان است ، از مکتب اهل بیت بیرون است .
مجری: جناب آقای نصیری ایشان معتقدند اگر ما حرف شما را جدی بگیریم باید دانشگاه و  بسیاری از علوم  انسانی و اسلامی راتعطیل بکنیم . نظرتان را بگویید.
نصیری:نه من اصلا قائل به تعطیل نیستم و اتفاقا بحث تحول در علوم انسانی که مطرح شده من شیب آن را قدری  تند می بینم و اعتقاد ندارم ما با این شیب برویم در دل قضیه . ما چون بدون فراهم کردن مقدمات داریم جلو می رویم و تنش هایی در دانشگاه و اساتید و دانشجویان ایجاد می کنیم .
غرویان: جناب آقای صلواتی عذر می خواهم شما مسیر بحث را عوض کردید من سوالاتی را از ایشان پرسیدم  قرار شد ایشان داخل فی الاشیا را تحلیل کنند. شما بحث را بردید روی تعطیل علوم اسلامی فرصت از دست می رود. من منتظر جواب ایشان هستم .
نصیری:اینکه فرمودند: ید الله فوق ایدیهم را شما تأویل می کنید یا نه ، بدون شک در بسیاری از موارد باید ظواهر را تأویل کنیم؛ منتها تأویل، قانون و مبنا دارد . اگر ما ظاهر یک آیه و روایت را با براهین  قطعی و متقن عقلی متعارض دیدیم ما آن ظاهر را تأویل می کنیم کما اینکه در ید الله هست؛ یا اگر ظاهری با محکمات نصوص در تعارض باشد –چون ما در نصوص  محکمات و متشابهات داریم- آنجا دست به تأویل می زنیم؛ اما این معنایش این نیست که بدون ضابطه بتوانیم تأویل کنیم و چنان تأویلی شویم که به محض دیدن تعارض در آیات پشت سر هم تأویل بدون ضابطه  کنیم. این نشان می دهد ما مبنایمان را از جای دیگر گرفته ایم و آن ضابطه را رعایت نمی کنیم. در بحث داخل فی الاشیاء محکمات آیات و روایات ما بینونت بین خالق و مخلوق را بیان می کنند و اینکه خالق و مخلوق از دو سنخ وجود هستند . بینونت هم، ذاتی یا وصفی است نه بینونت عزلی . و حضرت امیر هم همین را فرمودند که بینونت وصفی است. چون صفت خدا عین ذات اوست و خدا یک ذات ندارد و یک صفت زائد بر آن و من از حاج آقای غرویان تعجب می کنم .
غرویان: این دو سنخ وجود که شما می فرمایید ، چگونه است ؟ عدم که یک معنا بیشتر ندارد و وجود هم که نقیض عدم است، یک معنا بیشتر ندارد . این بحث مفصل اشتراک معنوی وجود است .
نصیری:(خداوند) شیء بخلاف الاشیاء است. در اصل وجود و تحقق اشتراک است اما از اشتراک در اصل تحقق،عینیت و یکی بودن بیرون نمی آید.
 

غرویان: چه کسی عینیت را گفته؟
نصیری:(شبستری (غیرتش غیر در جهان نگذاشتـ لاجرم عین جمله اشیا شد .
غرویان: هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن همین را میگوید .
نصیری:هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن اصلا مفهومش وحدت وجود نیست .
غرویان: پس توضیح بدهید مفهومش چیست ؟
نصیری: یعنی خداوند خالق این جهان است و اول همه موجودات ازلا بوده و پس از آنکه موجودات فانی مشوند ، خدا باز هم هست ؛ این مفهوم آیه است . چه ملازمه ای با وحدت وجود دارد ؟
غرویان : اول و آخر دو چیزند یا یک چیز ؟
نصیری : یعنی چه دو چیز اند یا یک چیز ؟
غرویان:یعنی دو چیزند یا اول و اول با اول و آخر یکی اند ؟
نصیری : نه . اینکه مستلزم تجزیه در ذات خداوند نیست.
غرویان : خداوند هم اول است هم آخر است و این میشود معنای عینیت دیگر .
نصیری : یعنی عینیت خالق با مخلوق ؟
غرویان : یعنی هم عین اول است هم عین آخر است . این را که مانگفتیم ! قرآن میگوید.
نصیری : هو  الاول و الآخر اصلا به معنای عینیت خدا با موجودات نیست . یعنی میگویید خدا با اول و آخر موجودات عین هم هستند و یکی هستند ؟ ذات مشترکند ؟
غرویان : ما داریم میگوییم شما مفهومش را به ما بگویید!
نصیری : مفهومش اینست که بین خالق و مخلوق وحدت وجود نیست .
امینی نژاد :من یک خواهش دارم از عزیزانمان و آن اینکه مساله یک مقدار دقیقتر و بدون پیش داوری های بدبینانه پیگیری شود و ما جامعه شیعی خود را محروم نکنیم از معارفی که به بهترین وجه مبانی معارفی ما را حل و فصل می کند . من یک مثال بزنم ببینید روایات باب امامت دو دسته است : یک دسته ائمه معصومین را علمای ابرار معرفی می کند اما دسته عظیم  دیگر برای ائمه شأن بسیار ملکوتی و عالی قائل است. در طول تاریخ تا قبل از این که ما با تراث عرفانی ابن عربی آشنا بشویم برخورد علمای شیعی ما با روایات چگونه بوده ؟ در دوره های قبل می بینیم ائمه معصومین را علمای ابرار معرفی می کرده و راویان آن دسته روایات دیگر متهم به غلو می شده اند اما چه اتفاقی افتاده که الان در فضای حوزوی شیعه کفه ترازوی روایات دسته دوم چربیده و الان اگر کسی در حوزه علمیه راجع به علم غیب امام و قدرت های باطنی او خدشه کند مورد انتقاد قرار می گیرد .
غرویان: به عنوان آخرین حرف ، جناب نصیری مطلب خوبی فرمودند که تأویل باید ضابطه مند باشد؛ من سوالم اینست که این ضابطه را چه کسی تعیین میکند ؟ آیا فقط تفکر آقای نصیری ملاک و معیار است که ضابطه چیست ؟ ضابطه را همه باید رعایت کنند و ملاصدرا و محی الدین هم روی ضابطه حرف می زنند.
نصیری: آخرین مطلب من این است : در تذکرة الاولیای عطار نقل است راجع به حلاج که " در ابتدا که ریاضت می کشیدی دلقی داشت که بیست سال بیرون نکرده بود ؛ روزی به ستم از وی بیرون کردند ؛ گزنده بسیار در وی افتاده بود ؛ یکی از آن وزن کردند، نیم دانگ بود و گویند که کژدم در إزار او آشیانه کرده بود!"
سوال ما اینست که این فرهنگ چه نسبتی با فرهنگ قرآن و اهل بیت علیهم السلام دارد؟
و السلام

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 30
  • در انتظار بررسی: 4
  • غیر قابل انتشار: 8
  • hamid ۲۳:۴۹ - ۱۳۹۰/۰۷/۱۸
    1 1
    zende bad nasiri va hameye peyrovan maktabe ghoran o ahle beit
  • هادي ۱۶:۲۱ - ۱۳۹۰/۰۷/۱۹
    2 3
    بحث زيبا و جالبي بود احساس مي كنم سخنان اقاي غرويان متقن تر و استدلالي تر بود
  • ۰۰:۲۲ - ۱۳۹۰/۰۷/۲۰
    1 0
    زنده باد تعقل فكر منطق و برهان كه « قل هاتو برهانكم ان كنتم صادقين »
  • امیر ۱۱:۲۸ - ۱۳۹۰/۰۷/۲۱
    3 3
    خدا نگهدار نصیری باشه تا جلوی چرت و پرتای یونانیا را بگیره
  • ۱۴:۴۱ - ۱۳۹۰/۰۷/۲۱
    1 0
    اتقانی ندیدیم اما فرافکنی و بی ادبی زیاد بود
  • ۱۵:۲۲ - ۱۳۹۰/۰۷/۲۱
    4 0
    آنچه هست همه در نزد قرآن و اهلبیت علیهم السلام است؛ و سایر همه کشک
  • ۱۵:۲۲ - ۱۳۹۰/۰۷/۲۱
    4 0
    آنچه هست همه در نزد قرآن و اهلبیت علیهم السلام است؛ و سایر، همه کشک
  • شاهین ۱۰:۴۴ - ۱۳۹۰/۰۷/۲۲
    2 3
    چرا فکر می کنید شما مکتب تفکیکی ها نماینده اهل بیت هستید و آنان که فلسفه می خوانند نماینده بنی عباس و کفار و زندیق ها ؟
  • yavari ۰۹:۲۰ - ۱۳۹۰/۰۷/۲۳
    2 0
    doostani ke az maktab tafkik etelaate ziadi nadarand aval rishe va ahdafe in maktabe jaali ro motalee konand baad tayid konand. aghaye gharavian mojtahed hastand, movrede taiide rahbari hastand. amsale in aghaye nasiri dar mashad ziad hastand agha jan.
  • عليرضا ۱۰:۰۳ - ۱۳۹۰/۰۷/۲۳
    4 2
    به نظر بنده نصيري واقعا عالي بود عالي ....
  • ۱۸:۰۶ - ۱۳۹۰/۰۷/۲۳
    1 1
    مورد تایید رهبری هستند یعنی چی؟ لابد نصیری مورد تایید ایشان نیستند! سوال من هم این است که غرویان استاد فلسفه چرا این قدر ضعیف و مستاصل بود!
  • ۰۴:۱۲ - ۱۳۹۰/۰۷/۲۴
    1 1
    ابن عربی وملاصدرا هم تفسیر حرفهای ائمه را میگویند. تا کی باید مثل این تفکیکی ها تحجر داشته باشیم و فقط روی الفاظ قرآن مانور بدهیم و از ذوقیات به دور باشیم.
  • ۱۸:۱۹ - ۱۳۹۰/۰۷/۲۴
    0 0
    ابن عربی ای که کارش دشنام به اهلبیت علیهم السلام هست، میتونه تفسیرهاشو واسه خودش نگه داره. اینکه اینجور آدما حرفهای اهلبیت علیهم السلام رو مورد تفسیر و بررسی قرار میدن، کمال و ارزشی رو براشون به ارمغان نمیاره. اینکه مقام و منزلت و ارزش و جایگاه ائمه علیهم السلام در طول تاریخ از زبون دشمنانشون نقل شده، فقط برای ائمه ارزش سازه نه برای نقل کننده اش.
  • دهقانی ۰۸:۳۳ - ۱۳۹۰/۰۷/۲۶
    2 0
    وحدت وجود در نظر کسانی که خود مشرب فلسفی دارند: آیت الله محمد تقی جعفری در کتاب مبدأ اعلي می نویسند: «مکتب وحدت موجود، با روش انبيا و سفراي حقيقي مبدأ اعلي تقريبا دو جاده مخالف بوده، و به همديگر مربوط نيستند، زيرا انبيا همگي و دائما بر خداي واحد، ماوراي سنخ اين موجودات مادي و صوري تبليغ و دعوت کرده¬اند، و معبود را غير عابد تشخيص، و خالق را غير مخلوق بيان کرده¬اند... و دانشمند¬ترين علما و فلاسفه عالم بشريت در نظر اعضاي اين مکتب مانند حيوانات لايعقل مي باشد» (مبدأ اعلي، محمد تقي جعفري، 74) و : «اگر تمامي تعارفات و روپوشي و تعصب¬هاي بي¬جا را کنار بگذاريم و از دريچه بي¬غرض خود حقيقت مقصود را بررسي کنيم در اثبات اتحاد ميان مبدأ و موجودات به تمام معنا، در افکار بعضي از اين دسته ترديد نخواهيم کرد... بدون شک عبارات و سخنان گروهي از آن¬ها را نمي¬توانيم به هيچ¬وجه تأويل و تصحيح کنيم، يعني در حقيقت به تناقضات و سخريه عبارات خود گويندگان مبتلا خواهيم شد... و حاصل مقصود را با دو کلمه بيان مي¬کنيم: "خدا عين موجودات، و موجودات عين خداست" يعني در حقيقت و واقع يک موجود بيش¬تر نداريم» سپس ايشان نتيجه مي¬گيرند که سخن عرفا در نهايت با سخن ماديون يکي است چرا که هر دو تنها يک موجود را قبول دارند که عرفا نام آن را خدا، و ماديون نام آن¬را ماده مي¬گذارند! (مبدأ اعلي، محمد تقي جعفري، 72) استاد مطهری در کتاب انسان کامل مي¬نويسد: «عرفا... توحيد آن¬ها وحدت وجود است... در اين مکتب انسان کامل در آخر عين خدا مي شود؛ اصلا انسان کامل حقيقي، خودِ خداست» (انسان کامل، مرتضي مطهري، 168)
  • دهقانی ۰۸:۴۰ - ۱۳۹۰/۰۷/۲۶
    0 0
    توضیحی پیرامون حدیث اقوام متعمق در آخرالزمان (در حاشیه مناظره با غرویان) حجت الاسلام غرویان در تایید فلسفه به روایتی از امام سجاد علیه السلام در مورد اقوامی متعمق در آخر الزمان استناد کردند که در زیر پاسخ آن را از نظر می گذرانید. این مطلب بر گرفته از کتاب «فلسفه از منظر قران و عترت» به قلم مهدی نصیری است که می توانید متن کامل کتاب را از اینترنت دانلود کنید: «برخي‌ از فيلسوفان‌ مسلمان‌ با چشم‌پوشي‌ از همه رواياتي‌ كه‌ (در باره مذمت تفکر در ذات و صفات خداوند) گذشت‌، روايتي‌ را به‌ عنوان‌ تأييدي‌ بر تلاش‌ ذهني‌ و عقلي‌ خود (فارغ از ممشای اهل بیت علیهم السلام در توحید) در باب‌ ذات‌ و صفات‌ الهي‌ ذكر مي‌كنند؛ آن‌ روايت‌ اين‌ است‌: ـ سُئل‌ علي‌ بن‌ الحسين عليه السلام عن‌ التوحيد، فقال‌: ان‌ الله‌ تعالي‌ علم‌ انه‌ يكون‌ في‌ اخرالزمان‌ اقوام‌ متعمقون‌ فأنزل‌ الله‌ تعالي‌: «قل‌ هو الله‌ احد، الله‌ الصمد» و الايات‌ من‌ سورة الحديد الي‌ قوله‌: و هو عليم‌ٌ بذات‌ الصدور، فمن‌ رام‌ ماوراء ذلك‌ فقد هلك[1] از امام‌ سجاد عليه السلام درباره توحيد پرسيده‌ شد، حضرت‌ فرمود: خداوند دانست‌ كه‌ در آخرالزمان‌ گروه‌هايي‌ اهل‌ تعمق‌ يافت‌ خواهند شد، لذا سوره‌ توحيد و آياتي‌ از سوره‌ حديد را [آيات‌ 1 تا 6] نازل‌ فرمود؛ حال‌ هر كس‌ در پي‌فهم‌ فراتر از اين‌ آيات‌ بر آيد، نابود خواهد شد. درباره روايت‌ فوق‌ بايد گفت‌: اولاً، اگر حتي‌ مفاد روايت‌ فوق‌ توصيه‌ به‌ تعمق‌ در ذات‌ و صفات‌ الهي‌ باشد، چنين‌ روايتي‌ نمي‌تواند در برابر ده‌ها روايتي‌ كه‌ نهي‌ از تعمّق‌ و تفكر در ذات‌ و صفات‌ مي‌كنند، تاب‌ آورده‌ و بايد به‌ كناري‌ نهاده‌ شود و يا بر معنايي‌ غير معارض‌ با مفهوم‌ آن‌ روايات‌ حمل‌ شود. ثانياً، روايت‌ فوق‌ نه‌ تنها حاوي‌ توصيه‌ به‌ تعمق‌ در ذات‌ و صفات‌ خداوند نيست‌ بلكه‌ همچون‌ ديگر رواياتي‌ كه‌ ذكر آن‌ها گذشت‌، ظهور در نفي‌ تلاش‌ براي‌ ادراك‌ و توصيف‌ خداوند، فراتر از آنچه‌ در قرآن‌ آمده‌ است‌، داشته‌ و آن‌ را موجب‌ هلاكت‌ مي‌داند. تعبير «فمن‌ رام‌ وراء ذلك‌ فقد هلك‌»، ظهور در نفي‌ تلاش‌ و تفكر آزاد فارغ‌ از آنچه‌ خداوند خود درباره ذات‌ و صفات‌ خويش‌ گفته‌ است‌، دارد و اگر مقصود، توصيه‌ به‌ تعمق‌ و تفكر باشد، چنين‌ تعبيري‌ زائد و بلكه‌ مخل‌ به‌ مقصود است‌. علامه‌ مجلسي‌ در توضيح‌ اين‌ حديث‌ مي‌گويد: «ظاهر اين‌ روايت‌، منع‌ از تفكر و خوض‌ عقلي‌ در مسائل‌ توحيد و توقف‌ در آنچه‌ كه‌ نصوص‌ ديني‌ مي‌گويند، مي‌باشد.»[2] ملاصالح‌ مازندراني‌ (م‌1081هـ) شارح‌ اصول‌ كافي‌ نيز در توضيح‌ اين‌ حديث‌ مي‌نويسد: «فمن‌ رام‌ وراء ذلك‌ يعني‌ آن‌كه‌ اگر كسي‌ در باب‌ معرفت‌ خداوند بر خلاف‌ يا فوق‌ يا دون‌ سوره توحيد و آيات‌ سوره حديد حركت‌ كند، هلاك‌ شده‌ است‌؛ و اگر مطلوب‌ خداوند [در باب‌ خداشناسي‌] چيزي‌ غير از اين‌ بود، بندگانش‌ را بدان‌ هدايت‌ مي‌نمود. پس‌ در حكمت‌ الهي‌ واجب‌ آن‌ است‌ كه‌ بندگان‌، خداوند را به‌ آنچه‌ خود خويش‌ را توصيف‌ كرده‌، وصف‌ كنند و در فراتر از آن‌ فرو نروند تا قواعد توحيد در دل‌ و جانشان‌ تثبيت‌ شود و در دره‌هاي‌ هلاكت‌ و منزلگاه‌هاي‌ شرك‌ سقوط‌ نكنند.»[3] ثالثاً، واژه‌ تعمق‌ اساساً باري‌ منفي‌ و مذموم‌ در لسان‌ روايات‌ دارد و در اين‌ روايت‌ نيز متعمّقون‌ مدح‌ اقوام‌ نبوده‌، بلكه‌ ظهور در مذمّت‌ آنان‌ دارد. به‌ روايات‌ زير بنگريد: 1. اميرالمؤمنين عليه السلام: الكفر علي‌ اربع‌ دعائم‌: علي‌ الفسق‌ و الغلُوّ و الشك‌ و الشبهة... و الغلوّ علي‌ اربع‌ شعب‌: علي‌ التعّمق‌ بالرأي‌... فمن‌ تَعمِّق‌ لم‌ ينب‌ الي‌ الحق‌ و لم‌ يزيد الاغَرَقاً في‌ الغمرات‌ و لَم‌ تنحسر عنه‌ فتنَة الاّ غَشيَتْه‌ُ اُخري‌ وانْخَرَق‌ دينَه‌ فَهو يهوي‌ في‌ أمر مريج‌.[4] كفر بر چهار ستون‌ است‌: فسق‌، غلوّ، شك‌ و شبهه‌... غلوّ چهار شعبه‌ دارد: تعمّق‌ در رأي‌... هر كس‌ تعمّق‌ ورزد به‌ حق‌ نمي‌رسد و جز فرو رفتن‌ بيشتر در گرداب‌ها [ي‌ فكري‌ و عملي‌] نتيجه‌اي‌ به‌ دست‌ نمي‌آورد و هنوز از فتنه‌اي‌ رهايي‌ نيافته‌ است‌ كه‌ فتنه‌اي‌ ديگر دامنگير او مي‌شود؛ دين‌ او از هم‌ گسسته‌ مي‌شود و در آشفتگي‌ فرو مي‌رود. 5. رسول‌الله‌ صلي الله عليه و آله: ان‌ِّ قوماً يَتَعَمِّقُون‌َ في‌ الدين‌ يمرقُون‌ منه‌ كما يَمرق‌ُ السِّهم‌ من‌ الرمية.[5] مردمي‌ در دين‌ تعمق‌ مي‌كنند؛ آنان‌ از دين‌ خارج‌ مي‌شوند همان‌ گونه‌ كه‌ تير از چله‌كمان‌ خارج‌ مي‌شود. 6. رسول‌ الله صلي الله عليه و آله: اياكم‌ و التعمّق‌ في‌الدين‌، فان‌ِّ اللّه‌ قَدْ جَعَله‌ُ سهلاً، فخذوُا منه‌ ما تطيقون‌.[6] از تعمق‌ [و به‌ شقت‌ انداختن‌ خويش‌] در دين‌ برحذر باشيدكه‌ خداوند دين‌ را آسان‌ قرار داده‌ است‌، پس‌ از دين‌ هر آنچه‌ را كه‌ حد توان‌ شماست‌، بگيريد. 2. اميرالمؤمنين عليه السلام: غاية كل‌ّ متعمّق‌ في‌ معرفة الخالق‌ سبحانه‌ الاعتراف‌ بالقصور عن‌ ادراكها.[7] نهايت‌ تلاش‌ هر كس‌ كه‌ در معرفت‌ خداوند سبحان‌ تعمق‌ ورزد، اعتراف‌ به‌ ناتواني‌ از ادراك‌ معرفت‌ [ذات‌ و حقيقت‌] آفريدگار است‌. 3. امام‌ علي عليه السلام در يكي‌ از خطب‌ نهج‌البلاغه‌، درباره‌ ستايش‌ خداوند از راسخون‌ في‌العلم‌ در قرآن‌ كه‌ كساني‌ جز ائمه‌ معصومين عليهم السلام نيستند، مي‌فرمايد، چون‌ اينان‌ به‌ عجزشان‌ از دريافت‌ برخي‌ از امور غيبي‌ (از جمله‌ حقيقت‌ ذات‌ و صفات‌ الهي‌) اعتراف‌ كردند و از «تعمّق‌» در اين‌ امور پرهيز كردند، خداوند آنان‌ را با صفت‌ راسخان‌ در علم‌، ستايش‌ نمود (فَمدح‌ الله‌، عز و جل‌ اعترافهم‌ بالعجز عن‌ تناول‌ ما لم‌ يُحيطوا به‌ علماً و سمّي‌ تركهم‌ التعمق‌ في‌ ما لم‌ يكلّفهم‌ البحث‌ عنه‌ منهم‌ رسوخا).[8] 4. اميرالمؤمنين عليه السلام: المؤمن‌... لامتعمّق‌[9] مؤمن‌، خويش‌ را در امور ديني‌ و دنيايي‌ بي‌جهت‌ به‌ مشقّت‌ نمي‌اندازد و اهل‌ تعمّق‌ نيز نيست‌. در روايات‌ فوق‌ هم‌ تعمّق‌ در معرفت‌ الهي‌ (تفكر و تعمّق‌ در ذات‌ و صفات‌ خداوند) و هم‌ تعمّق‌ و وسواس‌ و كند و كاوهاي‌ بي‌دليل‌ در اعتقاد و عمل‌ به‌ احكام‌ ديني‌ مذمّت‌ شده‌ است‌.[10] [11] [1]- بحارالانوار3/ 261 [2]- همان‌ [3]- ملاصالح‌ مازندراني‌، محمد، شرح‌ اصول‌ كافي‌3/ 145 [4]- كافي‌2/ 391 [5]- اميني‌، عبدالحسين‌، الغدير 8/ 114، كنز العمّال‌ /ح‌31543، مسند احمد 3/ 159 [6]- كنزالعمّال‌8/ 534 [7]- شرح‌ نهج‌البلاغة ابن‌ ابي‌ الحديد20/ 292 [8]- نهج‌البلاغه‌ عبده1/ 163، التوحيد 56 [9]- كافي‌2/ 228 [10]- براي‌ توضيح‌ بيشتر در مورد حديث‌ «اقوام‌ متعمقون‌ »، ر.ك‌ به‌: برنجكار، رضا، حديث‌ اقوام‌ متعمقون‌، مدح‌ يا مذمّت‌، فصلنامه‌ نقد و نظر، شماره 31 و 32، پاييز و زمستان‌ 1382.
  • مجتبی ۰۹:۰۱ - ۱۳۹۰/۰۷/۲۶
    0 0
    نظرات برخي بزرگان در مورد فلسفه و "وحدت وجود" در اين‌جا به نقل نظرات و سخنان برخي بزرگان[1] در مورد "وحدت وجود" مي‌‏پردازيم: "علامه حلي" مي‌‏فرمايد: برخي صوفيان سني مذهب گفته‌اند: "خداوند نفس وجود است، و هر موجودي همان خداست". اين مطلب عين كفر و الحاد است. و سپاس خدايي راست كه ما را به سبب پيروي اهل‏بيت عليهم‏ السلام ـ نه پيروي صاحبان آراي باطل ـ فضيلت و برتري بخشيد.[2] جدا کننده و مرز ميان اسلام و فلسفه همين مسأله است که خداوند قادر نيست و مجبور است، و اين همان کفر صريح و آشکار مي‌باشد.[3] قطب الدين راوندي مي‌فرمايد: فلاسفه اصول اسلام را اخذ کرده، سپس آن‌ها را بر طبق آراي خود تفسير و تأويل کردند... آنان تنها در ظاهر با مسلمانان توافق دارند و گرنه در واقع تمامي اعتقادات آن‌ها هدم اسلام و اطفاء نور شريعت است. وَيَأْبَي اللهُ إلا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ.[4] علامه مجلسي مي‌فرمايد: مشهور نمودن کتب فلاسفه در ميان مسلمانان از بدعت هاي خلفاي جور دشمن ائمه دين است تا بدين وسيله مردم را از دين و امامان عليهم السلام برگردانند... صفدي در شرح لامية العجم ذکر کرده که چون مأمون عباسي با بعضي از پادشاهان نصاري صلح کرد ـ گمان مي‌برم که پادشاه جزيره قبرس باشد ـ از آن‌ها طلب کرد که مخزن و کتابخانه کتب يونان را در اختيار او بگذارند... پادشاه دوستان خصوصي خود را که صاحب رأي نيکو مي‌دانست جمع کرد و با ايشان مشورت نمود، تمامي آن‌ها رأي دادند که آن کتب را در اختيار مأمون نگذارد و نزد او نفرستد مگر يک نفر از آن‌ها که گفت اين کتب را نزد ايشان بفرست زيرا اين علوم (يعني فلسفه) داخل هيچ دولت ديني نشده است مگر آن که آن‌ها را به فساد کشانيده و اختلاف در بين علماي ايشان ايجاد کرده است... مشهور اين است که اول کسي که کتاب‌هاي يونانيان را به زبان عربي ترجمه کرد خالد بن يزيد بن معاويه بود.[5] هشام بن حكم، متکلّم بزرگ و مدافع عقايد و معارف اهل بيت عصمت عليهم السلام با فلاسفه مخالف بود و ايشان را رد مي‌‌کرد.[6] وي کتابي در باب توحيد در رد آراي ارسطاطاليس نوشته است. نيز فضل بن شاذان نيشابوري ثقه جليل و فقيه و متكلم نبيل كتاب الرد علي الفلاسفة را نوشته است.[7] مرحوم علاّمه خويي ـ مؤلّف كتاب "منهاج البراعة" در شرح نهج البلاغة ـ بعد از نقل مطالبي[8] از "ابن‏عربي" و "قيصري" مي‌‏فرمايد: اين خلاصه كلام اين دو پليد نجس و نحس بود. اين دو نفر در آن كتاب از اين‏گونه سخنان بسيار گفته‏اند، و انسان مهمن و تيزبين بايد تأمّل و دقّت نمايد كه چگونه اين دو نفر، باطل را به صورت حق جلوه داده، و كلام خداوند را _ با نظرات و خيالات پوچ و فاسد خويش _ بر طبق عقايد باطل خود برگردانده‏اند، در حالي كه پيامبر بزرگوار اين‌چنين فرموده‏اند كه: "هر كس قرآن را بر اساس رأي و نظر و دل‏خواه خود تفسير نمايد، جايگاه و نشيمن‏گاه خويش را در دوزخ آماده نموده است.» به جان خودم قسم مي‌‏خورم كه اين دو نفر و پيروان آن‏ها، حزب و گروه شيطان و دوستان و همراهان بت‏پرستان و بندگان طاغوتند! هدف و مقصود ايشان جز تكذيب پيامبران و بينات و برهان‏هاي رسولان الهي، و از بين بردن پايه و اساس اسلام و ايمان، و باطل نمودن تمام شرايع و اديان آسماني، و رواج دادن بت‌پرستي، و بالا بردن سخنان كفر، و پايين كشيدن كلمه خداوند هيچ چيز ديگري نبوده است... با تمام اين‏ها، تعجب در اين است كه ايشان گمان مي‌‏كنند كه خودشان موحّد و عارف كاملند و ديگران در پرده مانده و حق را نشناخته‏اند! برخي از ايشان بالاتر رفته و ادّعاي ولايت قطبيه نموده‏اند، و برخي نيز ادّعاي الوهيت و ربوبيت كرده‏اند و گمان دارند كه خدايشان در ايشان تجلّي نموده، و در شكل و شمايل منحوس آنان ظاهر شده است! "ابن‏عربي" در فتوحاتش مي‌‏گويد: "خداوند بارها براي من تجلّي نمود و به من گفت بندگان مرا نصيحت كن"! و بايزيد بسطامي مي‌‏گويد: "منزهم من! چقدر والامرتبه هستم! و معبودي جز من نيست". و حلاج مي‌‏گويد: "در جبّه و لباس من جز خدا نيست!" و مي‌‏گويد: "من حقم، و من خدايم!" و بعضي از اينان كار را به انتها رسانده و پا را از حد فراتر نهاده، مي‌‏گويد و مي‌‏بافد و مي‌‏لافد و مانند ديوانه‏اي نادان و بي‏شعور كه نمي‏فهمد چه مي‌‏گويد با خدا خطاب مي‌‏كند مانند خطاب كردن مولا با بنده‏اش، و اين شخص كسي نيست جز "ابويزيد" كه "قيصري" در "شرح فص نوحي" از او نقل مي‌‏كند كه در مناجاتش به هنگام تجلّي خدا بر او [!] گفته است: "ملک من از ملک تو بزرگ‌تر است! چون تو از آن مني، و من از آن تويم. پس من ملک توام، و تو ملک مني، و تو عظيم‏تر و بزرگتري. پس ملک من از ملک تو ـ كه خود من مي‌‏باشم ـ بزرگ‌تر است"![9] ... ما در اين‌جا به اين جهت سخن را بسط داديم كه گمراهي اين نادانان ـ كه گمان دارند از اهل كشف و شهود و يقين‏اند و خود را موحّد و مخلص مي‌‏دانند با آن‌كه از گمراهان و تكذيب‌كنندگان پيامبران و رسولانند ـ روشن شود. و خداوند از آنچه ظالمان و ملحدان مي‌‏گويند والاتر است.[10] مرحوم علامه بهبهاني قدس‏سره سپس از نقل كلام قائل به وحدت موجود و تمثيل آن به موج و دريا مي‌‏فرمايد: بدون ترديد اين اعتقاد، كفر و الحاد و زندقه و مخالف ضروريات دين است.[11] مرحوم سيد محمّد كاظم يزدي قدس ‏سره در "عروة ‏الوثقي" وحدت وجوديان ملتزم به لوازم فاسد مذهبشان را نجس دانسته است.[12] جمع كثيري از فقها و أعلام در حواشي خود بر عروة‏ الوثقي اين فتواي ايشان را تأييد نموده، و بر آن تعليقه و حاشيه‌اي نزده‏اند[13] مانند: مرحوم سيّد علي بهبهاني قدس‏ سره. مرحوم سيّد محمّد هادي ميلاني قدس‏ سره. مرحوم شيخ محمد حسين آل كاشف‌ الغطاء قدس ‏سره. مرحوم سيّد ابراهيم حسيني اصطهباناتي شيرازي قدس‏ سره. مرحوم سيّد محمود حسيني شاهرودي قدس‏ سره. مرحوم سيّد محسن طباطبايي حكيم قدس‏ سره. مرحوم شيخ عبدالله‏ غروي مامقاني قدس ‏سره. مرحوم سيّد محمّد حجّت كوه كمره‏اي قدس‏ سره. مرحوم حاج آقا حسين طباطبايي بروجردي قدس‏ سره. مرحوم سيّد ابوالحسن اصفهاني قدس‏ سره. مرحوم حاج آقا حسين طباطبايي قمي قدس‏ سره. مرحوم سيد يونس اردبيلي الموسوي قدس‏ سره. مرحوم شيخ علي فرزند مرحوم صاحب جواهر قدس‏ سره. مرحوم شيخ عبدالكريم حائري يزدي قدس‏ سره. مرحوم سيد ابوالقاسم خويي قدس ‏سره. مراجع معاصر هم كه بر عروة ‏الوثقي حاشيه نوشته‏اند، آن فتوا را تأييد کرده‌اند مانند: مرحوم سيّد أحمد خوانساري، مرحوم سيّد محمّد رضا گلپايگاني، مرحوم سيّد شهاب‌الدين مرعشي، سيّد ابوالحسن رفيعي رحمهم ‏الله، و... شيخ "عبدالنبي عراقي" مي‌‏فرمايد: وحدت وجود به گونه‏هاي مختلفي مطرح مي‌‏شود. حاجي سبزواري مي‌‏گويد كه «وحدت وجود به چهار وجه اطلاق مي‌‏شود. بعضي از اين وجوه را توحيد مردم عوام، و برخي را توحيد خواص، و بعضي را توحيد خاصّ الخاص، و بعضي را توحيد اخص الخواص قرار داده است.» كاش مي‌‏دانستم كه اگر مطلب اين طور است كه اين‌ها گمان كرده‏اند، پس عابد كيست و معبود كيست؟ و خالق كيست و مخلوق كدام است؟ و آمر كيست و مأمور كدامين است؟ و نهي كننده كيست و فرمان‏بر نهي كه خواهد بود؟ رحم كننده كيست و مرحوم كيست؟ آن‌كه ثواب مي‌‏برد و آن‌كه عقاب مي‌‏شود كيست؟ آن‌كه عذاب مي‌‏كند و آن‌كه معذّب مي‌‏شود كيست؟ واجب كيست و ممكن كيست؟ و از اين قبيل كفرياتي كه تمام اديان اين‌ها را منكرند و بر خلاف ضرورت تمام مذاهب مي‌‏باشد. با اين‌كه اين‏ها همگي معتقد به وحدت وجود هستند و معناي وحدت وجود اين است كه: در واقع، جز وجود واحدي ـ كه عين تمام اشيا است ـ چيز ديگري نيست. و لازمه اين سخن آن است كه خداوند عين حيوانات نجس باشد و عين قاذورات و پليدي‏ها و كثافات گردد و از اين قبيل لوازم باطل ديگري غير آنچه برشمرديم. خداوند از آنچه ظالمان به او نسبت مي‌‏دهند برتر و والاتر است. لعنت خدا بر ظالمان باد! خدا آن‏ها را مخذول و خوار گرداند كه چه ياوه‏ها مي‌‏بافند! خداوند را آن‌طور كه بايد نشناختند، و به زودي ستمكاران خواهند دانست كه سرانجامشان به كجا خواهد كشيد! و از همين روست كه شيخ در باب طهارت، در مبحثي مانند اين مبحث مي‌‏فرمايد: "سيره و روش هميشگي اصحاب اماميه اين بوده است كه فلاسفه‌اي را كه منكر برخي ضروريات ديني مي‌‏شدند كافر مي‌‏دانستند، حتّي اگر موجب انكار نبوّت پيامبر صلي ‏الله ‏عليه ‏و‏آله‏ وسلم نمي‏شد. بنابراين، شكي در كفر و نجاست كسي كه معتقد به اين‌گونه مطالب شود ـ حتّي اگر ملتزم به احكام اسلام هم باشد ـ نيست. زيرا با وجود كفر در اصول دين _ و اعتقاد به عقايدي اين چنين پليد _ و التزام و اذعان به اين‌گونه مطالب، ديگر ملتزم شدن به احكام اسلامي _ فايده‏اي نخواهد داشت. _ تازه اين در صورتي است كه منظور از احكام اسلام همان فروع فقهي باشد؛ ولي در صورتي كه منظور از احكام اسلامي اصول دين باشد ديگر اين عقايد با يكديگر متضاد و متناقض خواهند بود، و آيا اصولا تناقض چيزي جز اين است؟! بنابراين، قائل به اين سخن از محدوده اسلام خارج و نجس و پليد خواهد بود، و سخن نويسنده متن كتاب _ با اين‌كه قائل به نجاست اين‏ها شده است _ فرضي است كه وجود خارجي ندارد. و گويا ايشان بنابر پرده‏پوشي داشته است؛ چرا كه مسأله واضح و روشن است، و از همين روست كه مي‌‏گويد: "مگر در صورتي كه بدانيم به لوازم فاسدي كه بر عقيده‏شان مترتب است ملتزم شوند".[14] در كتاب "هداية الامّة إلي معارف الائمّة" پس از باطل نمودن عقيده وحدت وجود آمده است: پس گواهي بده به اين‌كه وحدت وجود، كفر است، و اگر برخي از قائلان به آن را يگانه دهر مي‌‏پنداري و از اين جهت به كفر او گواهي نمي‏دهي، پس بگو "اين عقيده ايشان كفر و گمراهي است و حقيقت بر هدايت‏جويان مشتبه و پوشيده شده است". هرگز حق را از روي تعصب وامگذار، كه حقيقت سزاوارتر است به اين‌كه متابعت شود. علم و شهادت را در مورد هيچ حجّتي ـ حتّي در مورد ملخ ـ كتمان نكن. در مورد بطلان وحدت وجود شكي در گمراهانه بودن آن نيست، و قسم به جان خودم كه كفر بودن آن از كفر ابليس آشكارتر بوده، و حقيقت براي كسي كه حقيقت را بپذيرد و از آن روي برنگرداند آشكار است؛ ولي آن را كه خداوند هدايت نكند هدايتگري ندارد. پس اگر شهادت به كفر آن بزرگان نمي‏دهي شهادت بده به اين‌كه عقيده آنان ضلالت و گمراهي است؛ چرا كه كفر بودن سخن، ملازم با كافر بودن گوينده آن نيست. ... اگر حاضر نيستي شهادت به كفر قائل به وحدت وجود بدهي لااقل بگو كه اين عقيده ايشان (وحدت وجود) كفر و ضلالت است... حقيقت نبايد به جهت تعصب كنار گذاشته شود؛ چرا كه حق و حقيقت سزاوارتر است به اين‌كه پيروي شود و جانبش مراعات گردد؛ يعني حق اولي است به اين‌كه اظهار و اعلام شود. اينان نسبت به كسي كه منتسب به حق است مراعات مي‌‏كنند ولي بر خود حق پرده‏پوشي و كتمان مي‌‏نمايند! مسلمّاً كتمان حقيقت، ضرري بزرگ و فسادي فراوان در بر دارد، و اظهار حق و حقيقت گرچه ضرر داشته باشد، ضررش كم‌تر و سبك‌تر است؛ زيرا ضرر آن شخصي و فردي و اندك است، ولي ضرر كتمان حق همگان را فرا مي‌‏گيرد، چرا كه مردم را به ناداني مي‌‏اندازد، و فتنه را دامن مي‌‏زند. علاوه بر اين مخالف با نص قرآن است... خداوند مي‌‏فرمايد: كساني كه دلائل آشكار و راهنمايي‏هايي را كه فرو فرستاديم و براي مردم در قران بيان كرديم پنهان مي‌‏كنند خداوند و لعنت كنندگان لعنتشان مي‌‏كنند. و مي‌‏فرمايد: حق را به باطل مپوشانيد و با علم و آگاهي كتمان حقيقت مكنيد. و شهادت را براي خداوند بپا داريد. و مي‌‏فرمايد: اي كساني كه ايمان آورده‏ايد عدالت را به پا داريد، و براي خدا شهادت دهيد، اگر چه بر ضرر خودتان يا پدر و مادرتان يا خويشان و نزديكانتان باشد.[15] فقيه و اصولي نامدار شيعه شيخ محمد حسن نجفي صاحب جواهر، به شخصي كه در دستش كتابي فلسفي بود فرمودند: به خدا سوگند حضرت محمد صلي الله عليه وآله وسلم جز براي ابطال اين خرافات و مزخرفات از جانب خداوند مبعوث نشده است![16] و از شيخ بهايي نقل است كه:‌ آن كسي كه از مطالعه علوم ديني اعراض نمايد و عمرش را صرف فراگيري فنون و مباحث فلسفي نمايد، ديري نپايد كه هنگام افول خورشيد عمرش زبان حالش چنين باشد: تمام عمر با اسلام در داد و ستد بودم كنون مي‌‌ميرم و از من بت و زنّار مي‌‌مـاند حضرت آيت الله وحيد خراساني (در سخناني که فايل‌هاي تصويري آن موجود است)، در ردّ فلسفه و عرفان و نقل و تأييد سخنان مخالفان فلسفه فرمودند: عرفان پيش من است، همه مولوي را مي خواهي پيش من است، هر جا را مي خواهي برايت بگويم، فلسفه را بخواهي از اول اسفار تا آخر، از هر جا بگويي از اول مفهوم وجود تا آخر مباحث طبيعيات برايت بگويم، اما همه کشک است، هر چه هست در قرآن و روايات است.[17] وحدت وجود و موجود از ابطل اباطيل است و کفر محض است. حضرت آيت الله صافي گلپايگاني مي‌فرمايند: تدريس و تدرّس فلسفه و عرفان مصطلح به طور آزاد مانند فقه و تفسير و حديث و علوم ديگر در حوزه‌ها، و خصوصاً قرار دادن آن در برنامه دروس حوزوي و دانشگاهي بسيار خطرناک است و اجراي اين برنامه‌ها و تشويق و تأييد آنان قابل توجيه نيست؛ و اگر کسي در اين حوزه‌ها گمراه شود علاوه بر اين که خودش مسؤول است، مدرس و استاد نيز مسؤول خواهند بود.[18] حضرت آيت الله بهجت خواندن فلسفه را خطرناک مي‌دانستند مگر بعد از اجتهاد در علم کلام و تصحيح اعتقادات[19] و به کسي که قبل از تصحيح اعتقادات و فراگرفتن علم کلام مي‌خواست فلسفه بخواند فرمودند: مي‌خواهي بروي کافر شوي؟! عالم بزرگ ملا محمّد باقر بن محمّد باقر هزار جريبي غروي در اجازه مبسوط خود به علاّمه بحرالعلوم (خاتمه مستدرک الوسائل) مي‌‌فرمايد: و او را بر حذر مي‌‌دارم از اين‌که عمر عزيز خود را در علوم غلط‌ انداز و تلبيسي فلسفي صرف نمايد؛ چرا که آن‌ها چون سرابي است که تشنه آن را آب مي‌پندارد. مرحوم آيه الله سيّد شهاب‌الدين مرعشي نجفي در تذييلات احقاق ‌الحق مي‌‌نويسد: فلاسفه بافندگان آرا و نظريات فاسد _ و موهومات بيهوده _ و قاطعان طريق پيامبران و رسولان و خلفاي پسنديده ايشان مي‌باشند. خداوند تعالي ما را از مضلات فتن حفظ نمايد! به هر حال، اعتقاد به يكي بودن حقيقت وجود خالق و مخلوق بر خلاف عقل و برهان است و هر كسي بدون تأمّل، بطلان آن را به روشني مي‌‏يابد. آيات و رواياتي كه بر بطلان آن‏ها دلالت مي‌‏كند نيز قابل شمارش نيست. مي‌‏توانيد نمونه آن‏ها را در هر صفحه كتاب مقدس خداوند، و تمامي كتب توحيدي مانند: نهج البلاغه، صحيفه سجاديه، اصول كافي، توحيد صدوق، بحارالانوار،عيون أخبارالرضا عليه السلام و... ببينيد. فهرست برخي از عناوين آن‏ها چنين است: 1 . ذات خداوند داراي اجزا نيست، و هر كس خداوند را داراي جزء بداند او را نشناخته است. 2 . خالق و خلق شبيه هم نيستند، و هر كس خداوند را همانند خلق بداند مشرک است. 3 . انكار وجود خلق، سوفسطايي‏گري است و حتي شيطان هم از چنين اعتقادي ابا دارد.[20] 4 . اعتقاد به اين‌كه: "جز موجوداتي كه پيوسته در تطوّر و تغيّر و دگرگوني و تجلّي و ظهور مي‌‏باشند، موجود ديگري كه خالق و آفريننده و ايجاد كننده اشيا باشد در كار نيست" عقيده دهريان مي‌‏باشد. 5 . هيچ چيزي از ذات خداوند پديد نمي‏آيد. 6 . ذات خداوند سبحان بر خلاف همه اشيا مي‌‏باشد. 7 . خالق و مخلوق، دو موجود مباينند. 8 . جز خداوند تعالي، همه اشيا مخلوق و حادثند، و خداوند، موجودي ازلي و ابدي مي‌‏باشد. 9 . خداوند تعالي، قادر مطلق است و مي‌‏تواند چندين برابر آنچه آفريده است بيفزايد، يا تمامي آنچه آفريده است نابود و معدوم فرمايد. 10 . زمان و مكان، مخلوق خداوند مي‌باشد و بر ذات او ـ جلّ و علا ـ جريان نمي‏يابد. 11 . خداوند تعالي داراي صفات و خصوصيات مخلوقات نمي‏باشد. 12 . هر چيزي كه شناخته شود مخلوق است، و خالق تعالي غير آن چيز مي‌‏باشد. 13 . خداوند تعالي، فاعل مختار است نه مجبور. 14 . مرگ و قيامت و جزا و بهشت و جهنّم حق است. 15 . انسان‏ها مكلّف به انجام تكاليف الهي مي‌‏باشند. 16 . انسان‏ها در انجام افعال خود مجبور نيستند، و افعال و گناهان خود را خودشان انجام مي‌‏دهند، نه خداوند. 17 . اهل ايمان با اهل كفر و الحاد يكي نيستند، و بت‏پرستان با خداپرستان تفاوت دارند. 18 . جهنّم و عذاب و عقاب و انتقام الهي همه و همه اموري واقعي مي‌باشند و البته خداوند نه خودش را مي‌‏سوزاند، و نه اجزا يا مراتب يا اشكال و صور مختلف ذات خود را [1] . ن. ک: "تنزيه المعبود في الرد على وحدة الوجود" على احمدى، سيد قاسم. [2] .علامه حلي:نهج الحق و کشف الصدق،/ 57. [3] . نهج الحق و کشف الصدق/ 125. [4] . الخرائح والجرائح، 3/1061. [5] . أقول هذه الجناية على الدين وتشهير كتب الفلاسفة بين المسلمين من بدع خلفاء الجور المعاندين لأئمة الدين ليصرفوا الناس عنهم وعن الشرع المبين. ويدل على ذلك ما ذكره الصفدي في شرح لامية العجم: أن المأمون لما هادن بعض ملوك النصارى أظنه صاحب جزيرة قبرس طلب منهم خزانة كتب اليونان وكانت عندهم مجموعة في بيت لا يظهر عليه أحد، فجمع الملك خواصه من ذوي الرأي واستشارهم في ذلك فكلهم أشار بعدم تجهيزها إليه إلا مطران واحد فإنه قال: جهزها إليهم ما دخلت هذه العلوم على دولة شرعية إلا أفسدتها وأوقعت الاختلاف بين علمائها... والمشهور أن أول من عرب كتب اليونان خالد بن يزيد بن معاوية ... ويدل على أن الخلفاء وأتباعهم كانوا مائلين إلى الفلسفة، وأن يحيى البرمكي كان محبا لهم ناصرا لمذهبهم ما رواه الكشي بإسناده عن يونس بن عبد الرحمن قال: كان يحيى بن خالد البرمكي قد وجد على هشام شيئا من طعنه على الفلاسفة فأحب أن يغري به هارون ويضربه على القتل، ثم ذكر قصة طويلة في ذلك أوردناها في باب أحوال أصحاب الكاظم عليه السلام. وفيها أنه أخفى هارون في بيته ودعا هشاما ليناظر العلماء وجروا الكلام إلى الإمامة وأظهر الحق فيها وأراد هارون قتله فهرب ومات من ذلك الخوف رحمه الله. وعد أصحاب الرجال من كتبه كتاب الرد على أصحاب الطبائع، وكتاب‏ الرد على أرسطاطاليس في التوحيد. وعد الشيخ منتجب الدين في فهرسه من كتب قطب الدين الراوندي كتاب تهافت الفلاسفة. وعد النجاشي من كتب الفضل بن شاذان كتاب رد على الفلاسفة وهو من أجلة الأصحاب. وطعن عليهم الصدوق ره في مفتتح كتاب إكمال الدين. وقال الرازي عند تفسير قوله تعالى: فَلَمَّا جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ: فيه وجوه ثم ذكر من جملة الوجوه أن يريد علم الفلاسفة والدهريين من بني يونان وكانوا إذا سمعوا بوحي الله صغروا علم الأنبياء إلى علمهم، وعن سقراط: أنه سمع بموسى عليه السلام، وقيل له: أوهاجرت إليه، فقال: نحن قوم مهذبون فلا حاجة إلى من يهذبنا! وقال الرازي في المطالب العالية: أظن أن قول إبراهيم لأبيه يا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا يَسْمَعُ ولا يُبْصِرُ ولا يُغْنِي عَنْكَ شَيْئاً إنما كان لأجل أن أباه كان على دين الفلاسفة وكان ينكر كونه تعالى قادرا، وينكر كونه تعالى عالما بالجزئيات فلا جرم خاطبه بذلك الخطاب. (بحار الأنوار، 57/197 ـ 198). ‏ [6] . ن. ک: بحارالانوار، 57/ 197.رجال مرحوم نجاشي قدس سره، 433/ شماره 1164. [7] . ن. ک: بحارالأنوار، 57/197 ـ 198؛ رجال مرحوم نجاشي قدس سره، 307/ شماره 840. [8] . خلاصه‏اى از سخن ابن عربى و شارح قيصرى در فص نوحى اين است: إنّ قوم نوح في عبادتهم للأصنام كانوا محقّين؛ لكونها مظاهر الحق كما أن العابدين لها كذلك؛ لأنّهم أيضاً كانوا مظهر الحقّ وكان الحقّ معهم بل هو عينهم، وكان نوح أيضاً يعلم أنّهم على الحق إلاّ أنّه أراد على وجه المكر والخديعة أن يصرفهم عن عبادتها إلى عبادته، وإنّما كان هذا مكراً منه عليه السلام؛ لأنّه كان يقول لهم ما لم يكن معتقداً به، ويموه خلاف ما أضمره واعتقده؛ إذ كان عالماً وعلى بصيرة من ربّه بأنّ الأصنام مظاهر الحق وعبادتها عبادته، إلاّ أنّه عليه السّلام أراد أن يخلصهم من القيود حتّى لا يقصروا عبادتهم فيها فقط بل يعبدوه في كلّ معنى وصورة. ولمّا شاهد القوم منه ذلك المكر أنكروا عليه وأجابوه بما هو أعظم مكراً وأكبر من مكره، فقالوا: لا تتركوا آلهتكم إلى غيرها؛ لأنّ في تركها ترك عبادة الحقّ بقدر ما ظهر فيها، وقصر عبادته في سائر المجالي وهو جهل وغفلة؛ لأنّ للحقّ في كلّ معبود وجهاً يعرفها العارفون سواء أكان ذلك المعبود في صورة صنم أو حجر أو بقر أو جنّ أو ملك أو غيرها. رجوع شود به شرح قيصرى بر فصوص الحكم، فص نوحى 136 ـ 142، طبع قم، بيدار. [9] . شرح نهج البلاغة، علامه خويي، 13/177. [10] . شرح نهج البلاغة، علامه خويي، 13/176. [11] . لا شك أن هذا الاعتقاد كفر وإلحاد وزندقة ومخالف لضروري الدين. [12] . عروة الوثقى، 1/145، مسأله 199. [13] . ن. ک: به "تنزيه المعبود في الرد على وحدة الوجود" على احمدى، سيد قاسم. [14] . المعالم الزلفى في شرح العروة الوثقى، 1/357. [15] . خراسانى، محمد جواد، هداية الأمة إلى معارف الائمة عليهم ‏السلام، 511 ـ 512. [16] . السلسبيل، ميرزا ابوالحسن اصطهباناتي، 386، بنا بر نقل. [17] . ن. ک: مجله نور الصادق، شماره 9. [18] . نگرشي در فلسفه و عرفان، 124؛ زندگاني آيت الله بروجردي، علي دواني، 388. [19] . در محضر آيت الله بهجت، 3/26. [20] . امام صادق عليه السلام در باره شيطان مى‏فرمايند: إنّ هذا العدوّ الذي ذكرت... قد أقرّ مع معصيته لربّه بربوبيّته. بحارالانوار، 10/167 ـ 168: همانا اين دشمنى كه مى‏گويى با وجود نافرمانى خود در مقابل پروردگار خويش، به خداوندى او اقرار کرده است. و امام رضا عليه السلام در تفسير آيه «وَ مَن كانَ فى هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فى الاَخِرَةِ أَعْمَى وَ أَضلُّ سبِيلاً» مى‏فرمايند: يعنى أعمى عن الحقايق الموجودة. بحارالانوار، 10/316؛ التوحيد، 438؛ عيون الاخبار، 174/1.
  • جواد يگانه ۱۰:۲۳ - ۱۳۹۰/۰۷/۲۶
    0 0
    سلام عليكم لطف نمموده متن يا فيلم مناظره آقايان نصيري و غرويان را ( قسمت دوم ) براي دانلود در سايت قرار دهيد با تشكر
  • حامد ۱۱:۴۱ - ۱۳۹۰/۰۷/۲۶
    0 0
    دست مریزاد اقا مجتبی اجرک عندالله
  • zohor.ir@gmail.com ۱۲:۴۴ - ۱۳۹۰/۰۷/۲۸
    1 1
    مطالبی که اقای نصیری فرموده اند عین واقعیت و حقیقتی است که حدود 1500 سال یا بیشتر یا کمتر مخفی مانده است البته این بدین منظور نیست که علمای عالی مقام در این وادی به خطا رفته اند اما زمانی هم میرسد که انسان از باورهای درست قاصله میگیرد مثال این مبنا میتوانم اقای عبدالکریم سروش را نام ببرم که ایشان با ان همه مجاهدت ها در علوم وفنون حوزوی راه به خطا رفتنتد ارزو میکنم که این اشخاص طرف بحث روزی در این ورطه ووادی فرو نروند که راه بس عضیم است و خطر فتنه شیاطین در راه .... البته این مطالب جای تحلیل بسیار دارد که خود کسانی که فلسفه را تدریس و معتقد بودند خود این چنین در کتا ب خود میگویند: ملاصدرا در کتاب اسفار جلد3 صفحه 156یا اگر اشتباه نکنم : نابود باد فلسفه ای که با مکتب اهل بیت و قران راست نیاید خوب در اخر قضاوت با متفکران و عاقلان راه حقیقت است ومن الله توفیق ..................... zohor.ir
  • myhammad ۱۹:۲۷ - ۱۳۹۰/۰۷/۲۹
    0 0
    به نظر من کسی نیست که تعقل و تفکر را نهی کند و فقط اینجا به افراط و تفریط رفتند. در جواب افرادی که می گویند انا الحق و... امام خمینی(ره) نیز جواب داده اند: گر نیست شوی کوس انا الحق نزنی با دعوای پوچ خود معلّق نزنی تا خود بینی تو، مشرکی بیش نه،ای بی خود شوی که لاف مطلق نزنی. و نیز در حدیثی وارد شده است که: "اتهموا عقولکم فإنه من الثقة بها یکون الخطاء". حالا روی این دو تفکر کنید.
  • سلمان ۱۰:۰۹ - ۱۳۹۰/۰۸/۰۵
    0 0
    سلام دوست عزیزی که فرمودید ابن عربی به اهلبیت دشنام داده. اینکه براساس حالا یه شنیده های از مخالفان ابن عربی داشتید نباید سریعا باور بکنید و تهمت بزنید به ابن عربی و یا دیگران اصلا صحیح نیست. عذر خواهی میکنم اینحقیر احتمال میدم که اگر شما زمان امیر المومنین از معاویه حرفهای نسبت به امیرالمومنین میشنیدی سریعا باور کرده و به امام علی (ع) دشنام میدادی.
  • ۲۳:۰۱ - ۱۳۹۰/۰۸/۰۵
    0 0
    واویلا که دین خود را به پای ابن عربی می گذاری
  • سلمان ۱۹:۱۷ - ۱۳۹۰/۰۸/۰۶
    0 0
    سلام دوست عزیزی که فرمودید دین خود را به پای ابن عربی می گذارید. این مطلب هیچ ارتباطی به گرفتن دین از کسی نداره.حالا یه کسی به نام ابن عربی خیلی حرفهای خوبی زده دلیل بر این این نسیت که ما دینمونو از ابن عربی گرفتیم اصل دین که همون اصول دین هست نمیشه از کسی گرفت حتی پیامبر ، خود انسان باید به اون برسد.وحال انسان اگر در موارد دیگر نتوانست به حقیقت برسد که کافر نیست .ابن عربی هم در مواردی شاید اشتباه کرده باشد چون اگر اشتباه نکرده باشد جای شک است اما مبحث این است تا انجا میدانسته درست است کارش درست است حال اگر جای هم فکر میکرده درست است ؛که بعدا مشخص شده که اشتباه است باز هم کار ابن عربی درست است.
  • صدرا ۱۲:۲۸ - ۱۳۹۰/۰۸/۰۷
    0 1
    مكتب تفكبك يعني نفهمي . شما كه ادعا دارين چقدر فلسفه خوندين ؟؟؟ من هشت ساله دانشجوي فلسفه ام تا به حالا هيچ چيزي مخالف قران و حديث نديدم ... و به قول استاد آشتياني اعتقاد به وحدت وجود كفر نيست ، عدم اعتقاد به آن شرك و كفر است ...
  • محمد ۱۵:۱۸ - ۱۳۹۰/۰۸/۱۰
    0 0
    مناظه خیلی عالی بود اما من و شما که فقط اطلاعاتمان در حد همین مناظره و شاید 4تا کتاب دیگر است به هیج وجه نمی توانیم نظری بدهیم
  • احمد ۰۰:۱۲ - ۱۳۹۰/۰۸/۱۱
    0 0
    بحث تازه ای نیست در واقع فلاسفه و عرفای غیر اصیل و کتل طی نکرده و به حقایق نرسیده همیشه با فقها و متکلمین غیر اصیل اختلاف داشتند اما انسانهایی که همه را با استاد و زحمت فراوان خوانده و فهمیده اند اختلافی در عرفان و فلسفه و قرآن وو روایات ندیده اند مانند خواجه نصیر الدین ابن سینا و ملا صدرا و امام و حسن زاده آملی
  • گلناری ۲۰:۲۹ - ۱۳۹۰/۰۸/۲۲
    0 0
    هو الاول والاخروالظاهر و الباطن جناب غرویان کل مطلب را در زیل این کریمه بطور کامل و شیوایی بیان فرمود
  • ۰۹:۲۷ - ۱۳۹۳/۰۱/۱۹
    1 0
    بعله! ایشان از همه ی سوال های آقای نصیری و خیلی چیز های دیگه که در جلسه مطرح نشد فرار کرد و با تمسک به همین آیه که ابدا دلالت بر مراد ایشان ندارد «تمام مطلب خودشان» را بیان فرمود.
  • علی کتابی ۲۰:۰۳ - ۱۳۹۴/۰۶/۰۳
    0 0
    سلام من نوجوانی 17 هستم که شرایط لازم مجریگری را دارم و میخواهم بدانم که چگونه میتوانم و کجا میتوانم استعدادم را نشان دهم. ممنون و با تشکر
  • عبدالله ۱۵:۴۸ - ۱۴۰۲/۰۹/۲۴
    0 0
    به نصیری و امثال نصیری که فقط ظاهر واژها رو می بینند و بر اساس همون نظر میدن عرض میکنم . خوب عزیزم این نشانه کم سوادی شماست که خیلی سطحی نگر هستی و عمق مطلب رو نمگیرید.لذا عرض میشه: نظر رو نغز کن تا نغز بینی گذر از پوست کن تا مغز بینی نظر گر بر نداری از ظواهر کجا گردی ز ارباب سرائر

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس